۱۳۸۹ مهر ۳, شنبه

بهنام کرمی را آزاد کنید 2

آهاااااااای.
آهااااااای.
همه اونایی که مچ بند و کلاه و پیرهن و چیزای دیگه سبز رنگ رو مدادین دست مردم.
آهای اونایی که وقتی اسم سبز رو میشنوید صاف میشینید و صداتونو کلفت تر میکنید که شما از بزرگای سبزید.
آهای اونایی که دم به دیقه نامه مینویسید واسه آزادی فلان بزرگ اصلاحات و بهمان خبرنگار بزرگ و بیسار رییس حزب!
آهای اونایی که هی بیانیه مینویسید ومنتشر میکنید!
آهای همونایی که تو خونتون نشستید و میدونید اگه یه مو از سرتون کم بشه کلی ملت میریزه تو خیابون!
آهای همونایی که تا یه کوچولو دور و برتون شلوغ میشه همه رو تهدید میکنید تا افشاگری کنید!
آهای اونایی که قالب وبلاگتون رو سبز رنگ کردید و هی عکس پنج شیش نفر رو مذارین اونجا و آزادیشونو میخواین. تازه وبلاگتونم روزانه هزار نفر بازدید کننده داره!
آهای اونایی که قبل انتخابات هی پارچه سبز پاره کردید و دادین من پخش کنم دست جوونا!
.
دلم از همه تون خیلییییی پره.
نمیتونم جلوی اشکام رو بگیرم.
.
یه نفر که 17 سالشه توی یه شهر کوچیک به "اتهام" اینکه چند تا جمله با اسپری رو دیوار نوشته و مچ بند سبز بسته و وقتی تو خیابون با دوستاش سلام علیک میکرده دو تا انگشتشو به نشانه پیروزی همش بالا میبرده رو چند روزه گرفتن و معلوم نیست تو کدوم جهنمی دارن ازش پذیرایی میکنن.
.
باباش پول نداره از وکیلای با کلاسی که همه شماها دارین بگیره برا بچش.
مسافرکشه.
مامانش اصلن نمیدونه سبز چیه که بعد بفهمه چرا پسرش شبا خونه نمیره؟ هی پتو میبره تو اتاق بچش و هی با همون پتو برمیگرده سر جای خودش.
.
اما خود اون پسره...
اون پسره دلش گرم میلیونها نفر آدم نیست که به خاطر زندانی شدنش تو خیابون بریزن.
اون پسره اصلن بلد نیست حرف بزنه در جواب بازجوهاییکه الان دارن ازش سوال میکنن.
همش منتظره تا یه خبر از بیرون بشنوه که کسی خبر داره اون کجاست.
وقتی بازجو ها دارن تهدیدش میکنن داره میترسه. استخوناش میلرزه. چون کسی رو نداره. چون وکیل نداره. چون عضو هیئت امنای هیچ حزبی نیست. چون چیزی نداره که افشاگری بکنه. چون "بچه" است.
.
نه اشتباه نکنیدا!
من نمیترسم که من رو هم مثل بهنام بیان بگیرن و ببرن.
نه نمیترسم.
فقط دلم میخواد بدونم وقتی خدا خواست و بهنام آزاد شد چطوری میخواین تو چشاش نگاه کنید؟ ها؟!!
دلم میخواد بدونم عکس العملتون با دیدن بابای بیچاره بهنام که هی داره با این و اون میدوه که چیکار کنه چیه؟
دلم میخواد بدونم فردا باز دوباره برا چی تهدید به افشاگری میکنید؟
دلم میخواد بدونم فردا دیگه عکس کی رو میزنید به وبلاگاتون؟
دلم میخواد داد بزنم.
دلم...
دلم بد جورگرفته...
.
.
.
.........................
پ.ن: سپاس از سیندخت عزیز
که با تمام "بزرگیش" بیشتر ازاینکه نگران بزگترا باشه،
بزرگترایی که خوب بلدن چطور حرف بزنن و چطور لباس بپوشن و چطور"محافظه کار" باشن.
نگران "بچه ها"ییه که بلد نیستن...
.
.
.
پ.ن2: درباره بهنام هرچقدر که تحقیق کردم، زیر موج شایعه هایی که توی اون شهر کوچیک دربارش ساخته شده بیشتر فرو رفتم.
بیشترین اطلاعاتی که خیلی مهم بودن هم در حد همان "شنیده" باقی ماندند.
تمام دوستانش وحشت زده شده اند و تا اسم بهنام را پیششان میاوری، دور میشن.
هیچ عکسی توی گوشی دوستانش باقی نمونده.
کل شهر پر شده از یه چیز: ترس
.
ولی مهمترین خبری که از یکی از افراد مطلع به دست اومد اینا بودن که باز هم هنوز در حد "شنیده" هستن:
* فامیلی بهنام کرمی حدود یک سال پیش به "گنج خانلو" تغییر پیدا کرده. ولی همه هنوز اون خانواده رو "کرمی" میشناسن و وقتی میگی "بهنام گنج خانلو" هیچ کس نمیشناسدش.
* بهنام متولد شهریور سال هفتاده. یعنی میشه نوزده ساله.
* مدتی پیش بنا به دلیلی نامعلوم ترک تحصیل کرده (تقریبا اواخر سال سوم دبیرستان) و ادامه تحصیلش به صورت رسمی قطع شده و فقط به صورت غیر حضوری تو امتحانات پان ترم شرکت میکرده.
همین قضیه خیلی مهمه چون شماره دانش آموزی بهش تعلق نمیگیره و حراست آموزش و پرورش رسما نمیتونه کاری بکنه.
* اولین و مهمترین "اتهامی" که بهش زده شده "شعار نویسی" بوده. و احتمالن ازهمین الان به همین خاطر شش ماه زندان براش در نظر گرفته شده تا پروندش در دادسرا بررسی بشه. جالب اینجاست که همون موقعی که ادعا شده بهنام تو قیدار داشته شعار نویسی میکرده عده زیادی تو مسجد سجاس دیدنش. (احتمالا شب قبل ازروز قدس)
* وقت سحر افرادی وارد خونه شدن و بهنام رو با کامپیوتر شخصی و موبایل و بقیه وسایلی که میتونست حاوی اطلاعات باشه بردن.
* بهنام وبلاگ نویسی هم میکرده. (با نام واقعی خودش و با عنوان ابوذر زمان) البته من هر چقدر گشتم آدرسشو نتونستم گیر بیارم.
.
.
.
فردا با یک نفر که اطلاعات خوب و درستی از بهنام دارد قرار گذاشته ام.
پس این پست در حال تکمیلتر شدن است...
.
.
.
آخرین خبری که امروز عصر خوشحالم کرد:
بهنام آزاد شد.
.
.
.
..............................
*. باید یک موضوع را برای رفع سوء تفاهم عنوان کنم و آنهم این است که من اصلن بهنام کرمی را نمیشناسم و نمیشناختم.
اگر هم هر خبر و مطلبی در این وبلاگ درباره او نوشتم فقط و فقط شنیده بود و بس و البته هیچ قصد قضاوتی هم درباره هیچ شخص خاصی نداشتم.
دوباره کلی تر بخوانید لطفا!

۲۰ نظر:

ناشناس گفت...

من می تونم به مسیح بگم که سریعتر خبر رو پخش کنه ( مسیح علی نژاد ) از دوستامه .. البته اگه فک می کنید خوبه اگه نه که هیچی ... خبر کنید چه کنیم ... ( نقاشچی باشی )

شادي باقي گفت...

براش دعا ميكنم و منتظر خبر ازاديش ميمونم
هيچ كار ديگه اي از دستم برنمياد

ناشناس گفت...

خدای من چطور همچین چیزی ممکنه! واقعا یه بچه تونسته خواب اینارو اینطور آشفته کنه؟

عموفیروز گفت...

نقاشچی باشی:
هر کاریکردم نتوانستم برایت کامنت بگذارم.
این خیلی خوب است.
من فکر میکنم اگر خبر بیشتر بخش شود وضع بهتری در دادسرا منتظربهنام باشد.
ولی بگذار برای فردا که اطلاعات کامل و کافی گیر بیاورم.
سپاس از مهرت...
................
شادی باقی:
سپاس.
مهرت مدام.
................
افسانه:
بهتراست به جای خواب بگویی شب و روز.
شب و روزشان آشفته کوچکترین سبز هاست.

سارا گفت...

آرزو می کنم زودتر خبری ازش بدست بیاد و آزاد بشه.از گمنامیش همین بس که حتی نام شهرش را هم تا به حال نشنیده بودم.

هادی گفت...

به امید روزهای آزادی...

راستی الان دارم واست کامنت میذارم باورت میشه با شفق تونستم وبلاگت رو باز کنم...

فریبا گفت...

وای دارم دیونه میشم چطور امکان داره ؟؟... براش دعا میکنم آزاد بشه آزادی بهنام آزادی همه ماست ...

دونا گفت...

ذوب ميشود...

ماتیک صورتی ملی جون گفت...

سلام عمو فیروز دلم برات تنگ شده بود گمت کرده بودم وبلاگتم فیلتر بود:(((

سارا(یکباردیگرقلم سابق) گفت...

امیدوارم روزی برسه که نخواد روی اسکناسها بنویسم که" بهنام کرمی "رو آزاد کنید!

فریبا گفت...

خبری از بهنام نشد ....دارم میمیرم....

سارا(یکباردیگرقلم سابق) گفت...

تبریک آقا معلم برای آزادی اش!

پلپلک گفت...

خدا رو شکر .

هادی گفت...

من هنوز ندیدمش اما شنیدم که آزاد شده...

رحمان... گفت...

یادم رفته بود اینجا چه جوری نظر می ذارن.بهنام که آزاد شد.ن.شته جدید لطفا

سارا (سیاه مشق) گفت...

خدا را شکر که آزاد شد. اذیتش کرده بودن؟

مترسک گفت...

خوشحالم که خوشحالی!خوشحالم که آزادش کردن...

علی کشاورز گفت...

سلام عمو
امیدوارم که هر چه زودتر برگرده به آغوش خونواده اش !
به همراه تمامی بهنام کرمی ها

سمیرا گفت...

خوب خدا را شکر تموم شد شما هم دیگه بگذرید

عموفیروز گفت...

برای سارا سیاه مشق:
سپاس از لطفت.
نه اذیتش نکرده اند.
راستش اگر نفس قضیه را کنار بگذاریم جای خوشحالی دارد که رفتار بازجوها خیلی محترمانه و خوب بوده و هیچ نا آراستگی هم نداشته.
باز جای شکر دارد.
........................
برای همه:
سپس از مهرتان.
این نظر ها با وجود اینکه خیلی هایشان در یک آرزوی خوب تمام میشد(و البته کامل بود و تمام) خیلی بیشتر از یک خواندن و نظر دادن معمولی برایم ارزش داشتند.
راستش از تمام کسانی هم که به هر نحوی "همراهی" کردند باید خیلی تشکر کنم.
آنانی که سخاوت دنیای مجازی را برای یک "لینک" دادن یا "نام بردن" نادیده نگرفتند.
از همه آنهایی هم که به جای همراهی وادار به سکوتم کردند هم سپاسگذارم.
حتا اگر هنوز هم نتوانسته ام دلایلشان را برای پیشنهاد سکوتشان بفهمم.
راستش این مطلب با تمام اینکه خوشبختانه به خیر گذشت و تمام شد خیلی چیز های جدید و ماندگار برای من داشت که اگر من را تا به حال شناخته باشید نمیتوانم آنها را با خود به گور ببرم.
روزی خواهم نشست تا برایتان بنویسم از اینهمه واقعیت همین پست برایم آشکار کرد.
راستی از آنها که در این باره ایمیل هم دادند سپاس.
سکوتم را هم ببخشید.
قسمت زیادی از آن خود خواسته نبود...