۱۳۸۹ مهر ۲۵, یکشنبه

لحظه های من

من و جمجمه پوسیده تموم لحظه هام
که اینجا
که زیر این سنگ قبرا
تو قبرستون مغولا
تنهاموندیم و داریم میپوسیم
لطف اون درختای تو در توه
که نور چراغ خونه ی شما دیده نشه
تا صدای گرگم به هوای ستاره ها
با گریه آلیسا آلیسا جینگیلا آلیسای من و مغولا
دود نارنجی سیگارمو تو خودش گم بکنه.
نه!
جلوتر نیا.
من و این لحظه های چشم بادومی بدجور دوست داریم تنها باشیم.