۱۳۸۸ اسفند ۲۲, شنبه

طرح

چرا انقدر فرق میکند،
طراحی هایم با خودت؟!!
من که مدت هاست همان خط ها و حاشورها را تکرار میکنم!
فراموشت نکرده ام.
کاش کمی بیشتر نگاهت میکردم.

۳۱ نظر:

سین دخت گفت...

برو دوباره نگاش کن
تا هنوز فرصت هست
گاهی زود دیر می شه...

زودیاک گفت...

خیلی وقت ها اینطور می شود. لامصب. شاید هم همیشه!
چه زیبا روی زیبا سوی هستند در عکس هایشان!

مهتا گفت...

این حسرت و بغض همیشه تو دیدن عکسها هست..

فرزاد محمدی گفت...

ای جان!؟ یاد ... انداختیم.منظورت اون بود!؟
و یاد بوف کور البته.

Anonymous گفت...

هاشورها قراره حس ات رو پیاده کنن! می دونم می دونی اما گفتم که نخوای بی خیال شی! نقاشچی باشی

زهرا گفت...

ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد

در دام مانده باشد صیاد رفته باشد

(شکلک سر تکان دادن)

سميرا گفت...

مطمئن باش نگاهش كرده اي. زياد هم نگاهش كرده اي.
مي دوني ميخواهي طرحش را با همه مهرباني ها و خوبي هايش چهره اش را زيباتر كني. اين خوبه. ولي مي دانم خوبي هايش فراوانند و تو عاجز از اين طراحي.
من اين جوري هستم وقتي مي خواهم طرح او را بكشم. هزاران بار پاره كرده ام و آخر هم ناراضي بلند مي شوم.
زوده كه بتواني. شايد اگر خوابش را ديدي، طرح ات همان شود كه مي خواهي.

مژگان گفت...

سلام
زاویه دیدت روعوض کن !

نیما(سهند گفت...

چه مدت لازم بود کلمه ای بر زبان اید.

Anonymous گفت...

بذار دلت عکسش را بکشه....از دستات دست بردار..ماه لی لی

عموفیروز گفت...

برای سیندخت:
کجا برم؟
................
فرزاد:
نوش جان.
................
نقاشچی باشی:
باشه.
بیخیال نمیشم.
................
زهرا:
خوشم میاد اینجا شکلک نداره و تو قشنگ حالت گرفتستا!
ولی کم نمیاری که.
(شکلک عصبانیت)
................
سمیرااا:
مگه قرار نبود تو اسمت و با آ بلند تر بنویسی؟
راستی تو هم طراحیکار میکنی؟!!
چه خوب!
................
مژگان:
زاویه دیدم؟!!
به چی؟!!
به کی؟؟!
خوبی؟!!
................
نیما(سهند):
چی؟
................
ماه لی لی:
سعیمو میکنم...

پلپلک گفت...

سلام دوباره نمیدونم بعضی ها چه جوری برای شعر ها توضیح مینویسن من که هر کاری میکنم نمیتونم شرح بدم ! لذت بردم..

شادي گفت...

چهره ها كه از خاطرم رفته
فقط مونده بويي كه اونم داره پير ميشه

سودا گفت...

هنوزم؟

ساعت 4 گفت...

بیشتر سعی کن عمو خدا را چه دیدی شایدم شبیه شد

Anonymous گفت...

سلام

کانون داستانی نیم دایره گفت...

http://nimdayereh.persianblog.ir/post/28/
جزوه آموزشي داستان + برنامه کارگاه هاي نيم دايره... + تمريني خلاقه و جديد براي عيد.
بعد از عید، روز 18 فروردین ماه، ساعت 16:30 در فرهنگسرای خاوران، طبقه دوم، سالن اجتماعات منتظر شما هستیم...
مصطفی مردانی. کانون نیم دایره...

هادی رفیعی گفت...

هرچقدر هم شبیهش رو بکشی باز خودش نمیشه!
تو تصویر یه چی میگه و خودش یه چی دیگه!

هادی گفت...

راستی یه سوتی غ.ا دادی به محض درست کردن، این نظر رو پاک کن نتونستم نظر خصوصی بذارم!

مداد گفت...

اکثر پست هاتون را خوندم.لینکتون کردم تا هر وقت آ÷ کردین متوجه بشم...پست مربوط به کیهان را خوندم و یاد هفته نامه ی همت افتادم...نمی دونم آخه تا کی تخریب شخصیت؟
میشه بگین قضیه 7 تا کتاب چیه؟

خلیل گفت...

سلام، یادداشت را عوضی گذاشتم توی نوشته ی قبلی ات.

آرش گفت...

سلام.خوبی عزیز ؟
راستش وقتی به سال 88 وانچه در ان گذشت مینگرم حس غریبی دررگ هایم جریان میگیرد تلخی وبهت وامید؛تضاد وتناقض...!
امیدوارم سال 89 سال خوبی برای مردمی با این درد ها صبور باشد...
اخرین پست سال 88 را نوشتم فرصت داشتید یادی از کلبه حقیر کنید

مهتا گفت...

عمو فیروز عزیز سال نو مبارک..

مرضیه گفت...

سلام عمو

مردم از بس بهم سر زدی
آخه بسه دیگه
!

ساعت4 گفت...

پس همزمانی شما چی شد عمو!!!!!!!!
دست از سر این معشوقه ترسناک و مرگبارت بردار سال نو اومده دیگه
در ضمن چرا جواب نظر درخشان منو ندادی

هادی گفت...

ما که چیزی نگفتیم،
اگه هاشور کلمه خارجیه پس میشه با هر املایی نوشتش!
اما خداییش غلط املایی خیلی زیاد شده تو پستهای وبلاگها!
همین امروز 3 تا دیگه گرفتم!!!

Anonymous گفت...

طبق معمول یادم رفت درکامنت قبلی اسمم رو بنویسم...نقاشچی باشی

Anonymous گفت...

منم چندتا کتاب نام بردم توی کامنت دونیه اون پست مخصوص...راستی نورزوتون خجسته!

مرضیه گفت...

من کی دعوا کرددددددددددددددددددددددددم؟!
الان دارم دعوا میکنم نه اون موقققققققققققققققققققققققع!

مرسی اومدی عمو...

عیدت یه عالمه عیدی بدی ایشالا(یه کم هم بگیری!)

عیدی ما هم فراموش نشه!
;)

مرضیه گفت...

من کی دعوا کرددددددددددددددددددددددددم؟!
الان دارم دعوا میکنم نه اون موقققققققققققققققققققققققع!

مرسی اومدی عمو...

عیدت یه عالمه عیدی بدی ایشالا(یه کم هم بگیری!)

عیدی ما هم فراموش نشه!
;)

عموفیروز گفت...

برای ساعت 4:
همزمانی من که فرق میکرد با همزمانی شما.
من همزمانی یهجور دیگه بود.
چه توصیف عجیبی!
ترسناک!
مرگبار!
آخه چه جوابی میدادم؟!!
....................
هادی:
چیزی که گفتید ولی ما ناشنیده میگیریم.
....................
نقاشچی باشی:
مرسی از کامنتت.
دیدم.
سپاس.
....................
مرضیه:
به هر حال دعوا داری دیگه.
حالا نمیشه نه عیدی بدیم نه عیدی بگیریم.
اصلا انگار نه انگار که عیده.