۱۳۸۹ آذر ۱, دوشنبه

کوندرا

یک بطر بزرگ آسمان
و
یک دریا ستاره شیرین درونش هم
انتظار  مرا خنک نخواهد کرد.
دفتر نمره ام پر شد.
خودکارم شکرک زد.
غیبت نگاه هایت دارد طولانی میشود.
.
.
.
.......................................
یادگاری:
تنهایی: غیبت شیرین نگاه ها
(میلان کوندرا)

۱۲ نظر:

متین گفت...

من بابت طراحی که کمک نکردم خیلی عذاب وجدان دارم.اما شاکی ام چرا شما نیومدین اینجا.
به خاطر کاری ام که این دوست ما تو جشنواره کرده واقعا حرفی نمی مونه.اخه چاقو نباید دسته خودشو ببره که!خصوصا چاقوی زنجان!!!!!!!!!!!!!!!!
اما انتخاب شعرت عالیه.ممنون کارگردان تئاتر.

سین دخت گفت...

غیبت نگاه کجایش شیرین است؟
تلخ تر از همان بطری نیست که قرار بوده جای خالی چیزی را پر کند ...
غیبت تلخی است نبودن نگاهی کهمی تواند باشد...

راستی من می خواهم نگاه ها را بفهمم اما می ترسم ...

پلپلک گفت...

1-سلام
2-خدا رو شکر انگاری بالاخره برگشتی ؟ از بابت تئاترت و حواشیش خیلی متاسف و متعجبم !دیگه تا اینجاشو فکر نمیکردم از دست این دوست قدیمی ما بر بیاد .
3- از میلان کوندرا فقط بار هستی رو خیلی خیلی دوست دارم کارای دیگشو نه !

ناشناس گفت...

نبودت طولانی شد ...آنقدر که عاشق انتظار شدم ! ... می ترسم بیایی ! شکوه انتظارم آمدنت را بی رنگ کرده انگار ... نیا !
...
وقتی دوستی دو تا خونه داشته باشه آدم هی دلش می خواد تو دوتا خونش بره و تو هر جفتش حرف بزنه ...( نقاشچی باشی )

ناشناس گفت...

قشنگ است، به طور کلی دوران انتظار طولانی تر از روزهای وصال است...

هادی گفت...

امان از انتظار...
راستی خودکار چطوری شکرک میزنه؟..

ناشناس گفت...

آقای به اصطلاح معلم گوش کن
کاش عقل و شعورت هم به اندازه ادعات زیاد بود .
برات متأسفم هنوز معنی و مفهوم اقتباس رو خوب یاد نگرفتی آقا معلم !
داری رو اعصابمون میری
میخوایم بریم رو اعصاب تو اون پیر زن قیداری !

مادنا گفت...

غم تو را در آغوش کشیده
انتظار اشکهایت مرا می کشد.

می دونم اینجا پست مطلب جدیدم نیست.

پلپلک گفت...

دوباره سلام اقای عمو فیروز! به اطلاع میرساند پلپلک وبلاگت خرابه !من هی آپ میکنم اما اینجا هنوز اون ته ته ها روی یکی از پست های شوست سال پیشم گیر کردم!
یه کاری بکنین دیگه ما چشم امیدمون به شماست!

سارا (سیاه مشق) گفت...

عموجان کجایی؟
نمی دونم نوشته جدید نمیگذاری یا وبلاگ مشکل داره و من نم تونم نوشته های جدیدت را بخونم. من فعلا روی همین نوشته گیر کردم

دون ا گفت...

سلام
اي عمو جان قهر كرده با شبكه
چطوريايي؟

سارا (سیاه مشق) گفت...

ای عموجان برگرد. دل ما دلتنگ شماست. این راه پیوند مرا به خانه از من نگیر.
من از وبلاگ های شما دوستان به سرزمینم پلی زدم و امیدی بستم.