۱۳۸۹ فروردین ۸, یکشنبه

مستانه

چشمانت اگر نبود،
چه چیز شراب را معنایم میکرد؟
لبالب سر میکشم...
به سلامتی چشمانت...
تلخ است.
تلخ.
راستی گفتی چند ساله بود؟
.
.
.
....................................................
این آهنگ را دانلود کنید.
(میتوانید راست کلیک کنید و save target as بزنید.)

۱۷ نظر:

مرضیه گفت...

راستی مرسی اومدی
خیلی باهالیییییییییییییی
:*

مرضیه گفت...

10 ساله
چه میدونم!
عمو لینکم کن دیگه

زودیاک گفت...

بکش عمو!‌سر بکش به سلامتی چشمانش!
اگر یافتی‌ش پشت شیشه‌های عینکش!
اگر پی به دروغین بودن مجسمه‌ی پشت عینک نبرده‌ای سر بکش!‌
اگر ...

Anonymous گفت...

لبالب سر می کشم....چشمانش را ....

(نقاشچی باشی )

سارا (سیاه مشق) گفت...

سال نو مبارک. سالی خوش همراه با شادی و پیروزی در سایه بردباری و پایمردی برایتان آرزو می کنم

فرزاد محمدی گفت...

گر گرفته! داغ ِ داغه دلکِ من!...

مهتا گفت...

یعنی هرچه کهنه تر ناب تر؟؟

سین دخت گفت...

نوش .........

پلپلک گفت...

سلام همهتون یه هو طبع شعرتون گل کرده اونم با چه شعرایی ..خیلی لذت بردم ..

شادي گفت...

حال ما خوب است ملالي نيست
دلنگران نباش
در سفر بودم

نیما سهند گفت...

جدا مگر آن شراب چند ساله بود ؟

سین دخت گفت...

به تلخی نگاه که فکر کردم نتوانستم از داغی لبها (سیگار) بگذرم
عیشی است ...
نوشت باد

Anonymous گفت...

مرضیه ؟ اینجا هم ؟ وای خدای من ! من تو بالگفا داشتم سم زداییت میکردم بشر ... لطفا از بچه های من دست وردار لعنتی .

مداد گفت...

چشمان درشت و زیبا ندارم...اما می گوید که در چشمانم غرق
از لبانم مست می شود
و من ایمان دارم که او را مست می کنم

عموفیروز گفت...

برای مرضیه:
سلام.
چشم. دراسرع وقت!
راستی مرسی که تو هم می آیی.
...................
زودیاک:
برای دیروزم بود زودیاک.
امروز خبری نیست.
ولی تو مثل اینکه اعصاب نداری ها!!!
...................
نقاشچیباشی:
نوش...
...................
سارا:
سپاس از آرزوی بلند بالا و پر مقدارتان.
سپاس.
...................
فرزاد:
عزیزم...
...................
مهتا:
نمیدونم واله.
...................
پلپلک:
البته این نوشته ها با شعرهای دوستان قابل مقایسه نیست.
من فقط بیخوابی هایم را ثبت میکنم.
بی هیچ دفاعی برای شل و ول بودن کلمات و جمله هایم. و بی هیچ ادعایی حتی.
خیلی کمتر از شعرهای دوستان است این نوشته ها.
البته سپاس از تو.
...................
شادی:
سپاس.
همیشه خوب باشید.
سفر سلامت.
...................
سیندخت:
واه!
چه گفتی تو!
...................
ناشناس:
محض رضای خدا با ناشناس کامنت نذارین.
کنجکاو مرگ میشم من.
حالا این مرضیه کیه؟
اینقدر خترناکه واقعا؟!!!
...................
مداد:
چقدر خوب!
حالا شاب شما چند ساله است؟
چگونه حسیست مست کردن؟
شرابت همیشه ناب باد.
...................
برای زودیاک:
این ناشناس کیه؟

...................

آرش رحیمی پور گفت...

سلام.خوب هستید؟
پست جالبی بود،به قول معروف حرف برای گفتن داشت..
عمو اجازه هست لینکت کنم؟
عموجان،این روزها حال خوشی ندارم.
میدانی که دردها مثل تیغ های برنده، تنها زمانی کند می شوند که ببرند... ببرند، ببرند، آنقدر که دیگر آهن پاره ای بیشتر نباشند!

این شاید خاصیت تیغ ها را از بین ببرد، اما برای پوستی که بریده شده، بدترین درد است... پوستی که طاقتش را از دست داده، نازک شده و حالا دیگر تحمل یک خراش ناچیز را هم ندارد.
وچه آرزوی محالی است اگر بخواهیم این بخش های وجودمان ترمیم شوند!...

سال خوبی داشته باشید...

آرش رحیمی پور گفت...

سلام،خوبی؟
راستش آدم شده ام. اما نه از آن آدم ها... از آنهایی ام که پدرمی گفت "آه + دم" با یک آه، در یک دم، جان می کند... کاش پدرمی دانست که "دم" معناهای دیگری هم دارد! آن وقت شاید تمام تعبیرها و تفسیرها و راه رفتن های من و اوعوض می شد.
من آدم شده ام. از آن آدم ها که دارند مدام ضرر می دهند. از جیب خالی،از لحظه های عمر ،از بازی روزگار و خلاصه بدهکار می شوند یک روز. آنقدر که باید شرفشان را پای این ضرر بدهند. باید دلشان را،روحشان را بدهند بلکه ذره ای آرامش بخرند!

چطوری عزیز دل برادر؟خوش میگذره؟